چی شد طلبه شدم
#چی_شد_طلبه_شدم
#به_قلم_نغمه_جون_الان_شدم_زهرا_خانم
بهتون میگم به شرطی که قضاوتم نکنید ? ? ?
من سال 89 ازدواج کردم، قبلش در یک آموزشگاه زبان انگلیسی هم درس میخوندم و هم کار میکردم. با همکارانم اونجا بحث و گفتگو میکردیم، عقاید خاص خودمونو داشتیم، مانتویی بودم ، به نسبت الان پوششم خیلی خوب نبود ولی از سال اول دبیرستان به طرز عجیبی یعنی نمیدونم چرا، تصمیم گرفتم موهامو بپوشونم، همیشه هدبند میزدم .در زمان مدرسه گاهی چادر سر میکردم، کنار میزاشتم،دوباره سر میکردم….تکلیفم با خودم روشن نبود….
گفتم که عقاید خاصی داشتم ، مثلا می گفتم یعنی چی که مردم میرن حرم امامان و دور ضریح میگردن….این شرکه…..یا یعنی چی که در ذکر مقام یک عالم و فقیه غلو می کنند….
ولی بااین حال فکر میکردم آدم مذهبی هستم….
همسرم 24ساله بودم که اومد به خواستگاریم، گفت دوست دارم همسرم #چادری باشه ، گفتم عمرا….. ? ?
خلاصه ایشون تسلیم شدند و پذیرفتن بایک خانم مانتویی ازدواج کنند ? ? ?
وقتی #ازدواج کردیم ،برای خونمون ماهواره گرفتیم، همسرم در منزل پدری ماهواره نداشتند ولی من به دیدن سریالهای ماهواره عادت کرده بودم… ? ? شش ماه اول زندگیم فقط خونه بودم وبه دیدن ماهواره بسنده کرده بودم….باورم نمیشه ،اصلا باورم نمیشه که چطور برام عادی بود که همسرم هم بامن تصاویر زنان بدحجاب در فیلمها رو ببینه ? ? ?
دراین ایام باهمه این تفاسیر نماز میخوندم و به گفتن یکسری اذکار و دعاها بعد نمازم تاکید داشتم، یک روز یه تلنگر بهم خورد، نماز ظهرم رو تند تند خوندم و اومدم تا تکرار یک مسابقه ماهواره رو ببینم….باورم نمی شد بخاطر تکرار یک برنامه که تا شب ده بار دیگه میداد ، نمازم رو تند تند خوندم ،بدون هیچ تعقیباتی…. ? ?
تااینکه همون شب به همسرم گفتم ماهواره نمیخوام دیگه، من بخاطر ماهواره #نمازمو تندتند خوندم ،دیگه نمیخوامش…..
همسرم هم قبول کرد ….کمتر از 6ماه بعد عروسیمون، ماه محرم بود ، تصمیم گرفتم از این #محرم چادری بشم ، ولی در مراسم عزاداری اصلا گریه ام نمی گرفت، خیلی ناراحت بودم، به همسرم گفتم من اصلا اشکم نمیاد، همسرم گفت اشکال نداره، مهم اینه که تو عملا در راه دین کاری کردی،حالا اشک بریزی یا نریزی چه توفیری داره….
یواش یواش عقایدم هم بهتر شد، خواهر کوچکم همزمان با من ازدواج کرد،خودش طلبه و شوهرش روحانی بود. تحت تاثیر اونها منم دیگه مجالس عروسی نمی رفتم و آخر مراسم میرفتم….و اعمال عبادی ام هم بیشتر شده بود…
تااینکه یکروز خواهرم گفت حوزه محلمون فراخوان زده، تا زمان ثبت نام چند وقتی طول کشید، من اطلاع زیادی از چگونگی حوزه نداشتم ، خواهرم کوچیکم حوزوی بود ، ولی من از حوزه چیزی ازش نمی پرسیدم فقط می دیدم که اون خیلی با حوزه و دوستانش خوشه…. ?
رفتم ثبت نام کردم ولی بعدا گفتن ثبت نام شما انجام نشده بخاطر اشکالی که سایت داشته، من خیلی ناراحت شدم ،فکر میکردم حالا به چه دلیلی نخواستن من بیام حوزه ،ولی گفتن واقعا سایت اشکال داشته ،منم پذیرفتم دیگه ☹
گفتن دوره بعد بیا، واسه ورودی مهر پذیرفته شدم، در حوزه جواب خیلی از سوالها و شبهاتمو گرفتم، الان خودم ،خود قبلی مو درک نمیکنم….میگم اون عقایدرو از کجا آورده بودی دختر جوووون ? ?
فقط اینو فهمیدم که وقتی جلوی یه ظلمت رو ببندی ، یه نور پیش روت باز میشه….به لطف خدا ماهواره رو جمع کردم، خدا چادر رو بهم داد….چادری شدم ،حوزه رو بهم داد…..الانم #حوزه دنیاااااااااای منه ، نمیتونم نبودش رو تحمل کنم ، بگذریم گاهی از سختی درسها نق میزنیم ولی طاقت دوریشم ندارم…..
سرتونو درد آوردم …..حلال کنید….